جدول جو
جدول جو

معنی بلی بلی - جستجوی لغت در جدول جو

بلی بلی
لفظی جهت جاکردن اردک و ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لی لی
تصویر لی لی
(دخترانه)
ظریف و شکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی حرکت و جست و خیز که یک پا را بالا نگه دارند و با یک پای دیگر بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلی بالی
تصویر آلی بالی
آلبالو، میوۀ سرخ رنگ، گرد وکوچک با طعم ترش و مطبوع شبیه گیلاس که مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که بر اثر کمبود ویتامین b در بدن بروز می کند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبلی
تصویر بلبلی
مربوط به بلبل مثلاً سوت بلبلی، بلبله، برای مثال تو ای می گسار از می زابلی / بپیمای تا سر یکی بلبلی (فردوسی۴ - ۴۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
مادربزرگ، از ورق های بازی با نقش یک زن بر روی آن، بانو
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لِ دِ لِ)
مخفف داداش مشهدی، در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون: حمیت، شجاعت، زورگویی، تفوق طلبی، جوانمردی، لوطی گری، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
بی مددی وبی یاوری.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِبَ)
پزشک متخصص در امراض دهان و دندان، اهل مصر. او راست: وقایه الاسنان، که در سال 1324 هجری قمریدر زمان حیات مؤلف در قاهره به چاپ رسید. (از معجم المؤلفین بنقل از المکتبهالبلدیه. فهرس الطب ص 53).
علی بکری. (ع ی ب )
{{اسم خاص}} ابن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی، مشهور به ابن لجام و مکنّی به ابوالحسن.رجوع به علی قرطبی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بَ)
ابن احمد بلخی، مکنّی به ابوالقاسم. یکی از علمای نجوم بود. او راست: 1- سرالاسرار فی حقیقه التیسیر و کیفیهالاستمرار. 2- شصت باب نجوم. (از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان خزل است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ)
دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 31هزارگزی شمال خاوری گیلان و 6هزارگزی باختر قیطول. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، میوه جات، توتون، صیفی، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. در دو محل نزدیک بهم واقع شده و به قلی قلی نریمان، قلی قلی سلیمان، قلی قلی مهدیخان نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْ لی)
ابن موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن طاووس علوی فاطمی حسینی حلی، مشهور به ابن طاووس و مکنّی به ابوالقاسم یا ابوالحسن یا ابوموسی و ملقّب به رضی الدین. رجوع به ابن طاووس و به علی (ابن موسی بن جعفر...) شود
ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی، مشهور به شمیم و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی شمیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْلی)
ابن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ملک الادباء و استاد شهید. شاگرد علامه. رجوع به ابوالحسن (علی بن سعید...) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ / بَلْ لِ بُ)
مرکّب از: بله، محرف بلی + بری اسم از بریدن، اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج. عمل اجازۀ تزویج گرفتن دختر از کسان او. عقد نکاح. (یادداشت مرحوم دهخدا)، گفتگو برای تعیین شرایط عقد و میزان حقوق زن و شوهر. (فرهنگ لغات عامیانه)، بله بران. و رجوع به بله بران شود
لغت نامه دهخدا
آلوبالو، آلبالو، قراصیا، آلوی ابوعلی
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
چیزی که دارای بدی نباشد وعاری از عیب و نقص بود. (ناظم الاطباء) :
چو خورشید تابنده او بی بدیست
همه کار و کردار او ایزدیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آری بری: گفت و گوهای پیش از پیوند زناشویی صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده های عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
بازیی است باین طریق که یک پارا بالا نگهدارنه و با پای دیگر راه روند تعتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
زن نیکو و خاتون خانه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از جنس بادامیها از تیره گل سرخیان و آن نوعی از گیلاس است که میوه آن سرخ و ترش است قراصیا آلی بالی آلوبالو نمتک، میوه درخت آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لی لی
تصویر لی لی
پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود
لی لی به لالای کسی گذاردن: از کسی تعریف و تمجید کردن، کسی را بی خود لوس کردن، ناز او را کشیدن
فرهنگ فارسی معین
((ل ل))
نوعی بازی کودکانه که در آن تنها با یک پایشان حرکت و پای دیگر را بالا نگه می دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
کدبانو، مادربزرگ، از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد
فرهنگ فارسی معین
بی برگی، بی حاصلی، بی باری، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی که به صورت قرار دادن سیخ یا چوب سر تیز در زمین و
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه کردن چوب های کفلت، قطعه قطعه تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
آشفته حال، هوس اشتیاق، نگرانی، وسواس
فرهنگ گویش مازندرانی
وسوسه، نگرانی، اشتیاق، هوس
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ و تأخیر، از اصوات به هنگام سرور و شادی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار هم
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه سرخ، نام پرنده ای است از رده ی گنجشکان با سینه ای سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت با دل و قلوه و تخم مرغ و سیب زمینی
فرهنگ گویش مازندرانی
درمان سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی